نوشته شده در دیدگاه‌تان را بنویسید

خلاصه کتاب حکایت دولت و فرزانگی

کتاب حکایت دولت و فرزانگی
فصل اول : حكایت مشاوره مرد جوان با خویشاوندی دولتمند
روزگاری جوانی هوشمند می‌زیست كه می خواست دولتمند شود. او به ستارة بخت خود اعتقاد نداشت. آكنده از نومیدهای دیگر دست و دلش به كار نمی‌رفت.
در این فكر و رؤیا بود كه به كار جدیدی دست بزند و تنگناهای مالی‌اش را یكباره و برای همیشه از بین ببرد.
او می‌خواست نویسنده شود تا داستانهایش او را دولتمند و پر آوازه كند، اما جرأت نداشت به كسی بگوید كه چه رؤیایی در سر دارد.
بارها تصمیم گرفته بود از كارش استعفا دهد اما نمی توانست، گویی شهامتی كه درگذشته او را برای رسیدن به خواسته‌هایش یاری می‌داد از دست داده بود. روزی كه به شدت احساس ناكامی می‌كردناگهان به فکر دیدار عمویی افتاد كه بسیار دولتمند بود . شاید می‌توانست اندرزی دهد یا بهتر از آن پولی! 

عمویش او را بی درنگ پذیرفت اما قبول نكرد كه به او وام دهد زیرا بر این باور بود بود كه با این كار به او كمكی نمی‌كند. پس از گوش سپردن به حكایت ناله و فغان جوان از او پرسید :

 آیا فكر می كنی كسی كه ده برابر تو در می‌آورد، هفته‌ای ده برابر تو كار می‌كند؟ 

خیر، بلكه باید در كارش رازی باشد كه تو یكسر از آن بی خبری


عمویش تصمیم گرفت برای كمك او را نزد مردی بفرستد كه به او دولتمند آنی می‌گویند. او این نام را برگزید زیرا مدعی است كه پس از كشف راز حقیقی تحول، یك شبه دولتمند شده است.

فصل دوم : حكایت دیدار جوان با باغبانی سالمند
جوان به سوی شهر دولتمند آنی رهسپار شد با هزاران فكر و سؤال در ذهن 

پس از وارد شدن به خانه ی دولتمند، مستخدم به او گفت كه دولتمند آنی در این لحظه نمی‌تواند او را ببیند و باید در باغ منتظر بماند. در حال قدم زدن در باغ به باغبان پیری برخورد كه به نظر با حیثیت بود.
باغبان از او پرسید: اینجا چه می‌كنی؟ جوان پاسخ داد: می خواهم دولتمند آنی را ببینیم، جویای اندرزش هستم.

باغبان گفت: 10 دلار داری؟ جوان گفت: این تمام پول همراه من است. باغبان گفت: عالیست فقط به هین مقدار احتیاج دارم. 

بالاخره با تمام تردید تمام دارایی همراهش را به باغبان داد، در صورتی كه بعد از چند دقیقه فهمید كه باغبان 25000 دلار به عنوان پول توجیبی به همراه دارد،‌اول خشمگین ولی بعد متوجه شد كه او همان دولتمند آنی است.

اولین قدم این بود كه جوان بخواهد دولتمند شود و با صدای بلند فكر كند آنها برای صرف شام روبروی هم نشستند دولتمند جام شرابش را بلند كرد و گفت بیا به سلامتی نخستین میلیون دلار تو بنوشیم.
در طول صرف شام جوان فهمید كه باید از كارش لذت ببرد و از اسرار دولتمند شدن آگاه شود و با شور و اشتیاق طالب آن باشد.

فصل سوم  : حكایت آموزش جوان، برای غنیمت شمردن فرصت و خطر
دولتمند از جوان می‌پرسد: اگر پول داشتی حاضر بودی چقدر برای اسرار دولتمندی بپردازی اولین رقمی كه به ذهنت می رسد بگو.
جوان می‌گوید: صد دلار.
پیر مرد می خندد می گوید پس واقعاً معتقد به وجود این اسرار نیستی. فرصت دیگری به جوان داد، اینبار پاسخ می‌دهد: فراموش می كنید كه ورشكسته‌ام. دولتمند ندا داد: از ازل دولتمندان از پول دیگران سود جسته اند تا بر دارایی شان افزوده اند. 
دسته چكت همراهت هست؟ جوان دسته چكش را در حالی كه شكس داشت به پیر مرد داد، موجودی آن چهار دلار و نیم بود.
دولتمند قلمی به جوان داد و گفت رقم موردنظرت را بنویس، جوان گفت نمی دانم چه بنویسم! دولتمند گفت خوب بنویس.
25000دلار یا اگر كم است 50000 دلار.
جوان گفت ولی این چك هرگز پاس نمی شود و برگشت می خورد. 
دولتمند جواب داد. من بزرگترین معامله‌ام را همین گونه انجام دادم. چكی به مبلغ 25000 دلار امضا كردم و به دست و پا افتادم آن را تهیه كنم.
اشخاصی كه صبر می‌كنند تا اوضاع و شرایط عالی از راه برسد، هرگز كاری را به انجام نمی رسانند

اگر می خواهی در زندگی موفق شوی، باید مطمئن باشی كه حق انتخاب نداری، پس اكنون پشت خود را به دیوار بچسبان و آن چك را به من بده.
جوان هنوز تردید داشت كه چك را امضاء كند، دولتمند گفت بیا باهم سكه شیر یا خط بیاوریم، اگر تو بردی 25000دلار جیبم را به تو میدم، اگر من بردم توچك را امضاء كن.
جوان در صورتی كه تاریخ چك برای یكسال دیگر باشد حاضر به شرط بندی شد. شرط را باخت و با دستی لرزان امضاء كرد. سپس پیر مرد نامه‌ای به او داد و گفت تا زمانی كه در اتاقت تنها نشدی نامه را باز نكن.
جوان قول داد و كنجكاوانه به اتاقش رفت.

فصل چهارم  : حكایت به حبس افتادن جوان
بالاخره جوان در اتاقش تنها ماند،‌ اتاقی بسیار مجلل با یك پنجره كه از سطح زمین بسیار فاصله داشت.
نامه را گشود، در كمال تعجب صفحه را خالی و سفید یافت. 
احساس كرد چقدر ابله است كه در مقابل یك نامه سفید مبلغ گزافی پرداخت كرده، او اغفال شده بود. تصمیم گرفت فرار كند. شاید زندگیش در خطر باشد، اما در از بیرون قفل شده بود و هرچه زنگ زد مستخدم نیامد، زندانی شده بود. روی تخت دراز كشید و پس از كلی پریشانی خواب او را ربود.

فصل پنجم : حكایت آموزش ایمان
صبح بعد جوان تنها اندیشه اش این بود كه پیرمرد را بیابد؛ اسرارش را به او بدهد و چك ش را پس بگیرد. به سمت در رفت دیگر قفل نبود. پیر مرد را سر میز صبحانه یافت كه داشت سبكه را به هوا می‌انداخت. جوان رادید و گفت فقط 15 بار بلدم به صورتی یندازم كه می‌خواهم باز 11 ببازم. جوان دریافت كه دیروز كلك خورده، پیر مرد گفت من فقط مهارتم را به كار گرفتم بعضی‌ها شرافت را با مهارت اشتباه می گیرند و این دو با هم متفاوتند جوان گفت شما به من كلك زدید. دولتمند جواب داد: ان راز دولت است. پیر مرد گفت شما بصرت ندارید این كاملاً طبیعی است، ذهنتان هنوز نابالغ است، هر بار به شك افتادی به یاد بیاور كه نبوغ در سادگی است. ابتدا قبول این موضوع مشكل است، ولی بعد از زمانی فهم و ادراكش آغاز می‌شود.
دقیقاً با تمام وجودم همین امید را داشتم فهم ـ و ادراك»
پس از شما می خوهم اندكی ایمان داشته باشی، اگر رازی وجود داشته باشد به خاطر ایمان صاحبمی‌شوی و اگر نه چیزی را از دست نمی‌دهد.

فصل ششم : حكایت آموزش تمركز بر هدف
دولتمند گفت زمان با من بودن محدود است. هر سؤالی داری بپرس اگر می‌خواهی براستی دولتمند شوی رقمی كه می خواهی به دست آوری و زمانی را كه برای بدست آوردن آن به خود می‌دهید روی همان برگه بنویس. تمام كسانی كه دولتمند شده‌اند با نوشتن رقم و زمان آن، به آنچه خواستند رسیدند. «اگر ندانی به كجا می‌روی، احتمالاً به هیچ كجا نخواهی رسید» اكثر مردم از این اصل بی‌خبرند كه زندگی دقیقاً به همان چیزی را می دهد كه می خوهیم، پس به من بگو سال آینده چقدر می‌خواهی بدست آوری. جوان با این كهمجاب شده بود، حرف پیر مرد درست است، با تأسف گفت نمی دانم، دولتمند گفت: خوب رقمی را بنویس كه دوست داری تا سال آینده داشته باشی. به تو فرصت می دهم، سپس ساعت شنی روی میز را برگرداند و وقتی‌اخرین دانة شن پایین افتاد هنوز رقم معینی انتخاب نكرده بود. دولتمند پرسیدك خوب! جوان بزرگترین رقمی را كه به ذهنش می‌رسد اهسته برروی كاغذ نوشت. فقط 50000 دلار. انتظار داشتم برای بار اول بنویسی 500000 دار. پس از الآن كاری شروع می كنیم به نام كاركردن با خویشتن.
از جوان خواست ذهنش را گسترش دهد و رقمی دیگر بنویسد. 75000دلار نوشته شد. پیرمرد گفت: درون هر انسان یک شهر است این شهر هم دقیقاً همان صورتی است كه تصویرش می كنی. با افزایش رقمی كه نوشتی حد و مرز شهر خود را گستردی. بزرگترین محدودیتها، حدودی است كه انسان به خویشتن تحمل می كند. از این رو بزرگترین مانع كامیابی، مانعی ذهنی است.
پیر مرد از جوان خواست این بار رقمی بسیار جسورانه تر بنویسد. جوان نوشت 100000 دلار و اعتراف كرد این حداكثر رقمی است كه می ـواند تصور كند.
راز هر هدف این است كه هم جاه طلبانه باشد و هم قابل دسترس اكنون به اتاقت برو و تارخ روز، ماه ، سال زمانی را بنویس كه دولتمند شده‌ای و می‌خواهی همانطور باقی بمانی. مادامی كه به آرمان دولمند شدن خو نگرفته‌ای و این آرمان بخشی از زندگی و درونی‌ترین انیدشه‌هایت نشد. هیچ چیز نمی‌تواند به تو كمك كند تا دولتمند شوی.

فصل هشتم : حكایت كشف نفوذ كلام
پیر مرد پرسید: تمرین چطور بود به خیر گذشت؟ جوان گفت: بله اما سوالهای زیادی دارم. اول اینكه چگونه باور كنم كه ظرف مدت كوتاهی دولتمند می‌شوم در صورتی كه هنوز خیلی جوانم و حتی نمی دانم در چه رشته‌ای می خواهم مشغول به كار شوم.
پیر مرد جواب داد: جوانی مانع نیست. افراد بی شماری از توجوانتر دولتمند شده اند مانع عمده بی‌خبری از راز است. یا دانستن و به كار نبستن آن.
جوان گفت: من آماده به كارگیری آن هستم ولی نمی توانم صادقانه خود را مجاب كنم كه دولتمند می‌شوم. پیر مر گفت: طبیعتاً چندی زمانی خواهد برد تا آنچه در طول این سالها بافته‌ای بشكافی.
هرچه منش انسان نیرومند‌تر باشد، اندیشه‌هایش قدرتمند تر خواه 
بود و سریعتر متجلی خواهد شد» هراكلس فیلسوف وباستانی یونانی بر این باور بود كه: منش یعنی تقدیر.
خواستن بهترین مایه بقای اندیشه‌هایت است. هرچه خواستن شدیدتر باشد خواستة‌هایت با شتابی افزونتر در زندگی متجلی می‌شود. راه دولتمند شدن خواستن شدید آن است، در هر زمینه زندگی، صمیمیت و شدت،‌لازمة كامیابی است. آرزوی سوزان لازم است اما كافی نیست آنچه فاقد آنی ایمان است و راه كسب ایمان از طریق تكرار كلام است. جوان گفت: فكر می‌كنم مبالغه می‌كنید چطور می‌توان از طریق جادوی كلام دولتمند شد. پیر مرد نامه‌ای به جوان داد تا در تنهایی بخواهند در نامه فقط یك كلمه نوشته شده بود خدا نگهدار امضاء دولتمند نی. همان موقع صدای عجیب از پشت سرش شنید. كامپیوتری كه تا به حال متوجه آن نشده بود روی صفحه آن این جمله تكرا شده بود:
فقط یكساعت از زندگی باقی مانده
فقط یكساعت از زندگی باقی مانده
جوان ترسید. آیا این یك تهدید بود. آخر مگر من چه آزاری به او رسانده‌ام چرا باید تهدید به مرگ شوم. همه چیز عجیب بود تصمیم گرفت فرار كند اما در اتاق دیگر بار قفل شده بود هرچه فریاد كشید صدایش به جایی نرسید. از پنجره متوجه مردی شد كه به ساختمان نزدیك می‌شود. ردای گشاد سیاه بر تن و كلاه لبه پهن سایهی بر سر داشت قلب جوان از كار ایستاد به جز قاتلی استخدام شده برای كشتن او چه كسی می توانست باشد. گویی به دام افتاده بود. چندی بعد در باز و مرد سیاه پوش وارد شد. در كمال تعجب دولتمند انی را دید. با آرامش به مرد جوان نگریست و گفت: حالا جادوی كلام را درك كردی. 
وقتی تخیل و منطق با هم در تضادند، همواره تخیل پیروز می‌شود

برای خواندن ادامه خلاصه ی کتاب  به ادامه ی مطلب بروید

فصل نهم : حكایت نخستین اشنایی با دل گل رخ

دولتمند به جوان گفت: كلام بر زندگیمان عمیقاً تأثیر می گذارد. اندیشه ـ حتی دروغ ـ اگر معتقد باشیم که راست است می‌تواند بر ما اثر نهد. نباید بگذاری مشكلات آنقدر برایت مهم شود كه به تو ضربه بزند.
سفر شاید دراز و دشوار باشد. اما هرگز از آن دست نكش. به تو قول می هم ارزشش را خواهد داشت.
جهان چیزی جز بازتاب ضمیر دروت نیست.
اوضاع و شرایط زندگیت آیینه‌ای است كه تصویر زندگی درونت را باز می‌نماید.

فصل دهم:‌حكایت تسلط بر ضمیر ناهشیار
دولتمند ادامه داد: اگر ایمان داشته باشی كه كاری را به انجام برسانی، حتماً انجام می‌شود. 
جوان گفت: نمی‌توانم باور كنم كه پس از 6 سال دولتمند میشوم.
دولتمند: هرچه آن را درونی تر كنی، قدرتمند‌تر می‌شوی، تخیل همان چیزی است كه بعضی می‌گویند ذهن ناهشیار. بخش نهفته ذهنت است و بسیار قدرتمند تر از بخش هشار، ذهن نیمه هوشیار در برابر نفوذ كلام تأثیرپذیر است.
عزم و اراده نیز می‌تواند بر ذهن نیمه هشیارت اثر بگذارد.
بهترین راه حل تكرار است. این فن «تلقین به خود» است.
جوان گفت:
خب، فكر می‌كنم مجابم كردید كه آن را بیازمایم، اگرچه باید این حقیقت را به شما بگویم كه هنوز ظنینم.

فصل یازدهم : حكایت بحث درباره ارقام و قواعد
دولتمند پشت میز تحریر نشست و كاغذی به جوان داد كه بر رویش نوشته بود:
«تا پایان این سال داراییهایی به ارزش 31250 دلار خوهم داشت. هر سال به مدت 5 سال این دارایی را 2 برابر خواهم كرد، تا …. میلیونر شوم».
و سپس گفت: تو نیز قاعده‌ات می‌تواند چنین باشد. 
باید هدف‌های كوتاه مدت برای بزرگترین هدفت تعیین كنی.
مهمترین چیز این است كه هدف‌هایت را برروی كاغذ بنویسی.
مراقبت فرصتها باش و همین كه فرصتی پیش آمد، بی درنگ آن را بقاپ.
با دست روی دست گذاشتن اضافه حقوقی نمی‌گیری.
پس نباید دربرداشتن گامهای لازمی كه تو را به هدفت می‌رساند تردید كنی.
وقتی برنامه‌ریزی‌ات درست باشد، ذهن ناهوشیارت برایت شگفتیها خواهد آفرید. وقتی به ان دستور بدهی كه 10000  دلار بر درآمدت بیفزاید، قطعاً ان را اجرا خوهد كرد.
«زندگی دقیقا به ما همان چیزی را می دهد كه از ان انتظار داریم نه كمتر نه بیشتر»

فصل دوازدهم  : حكایت یادگیری نیكبختی
دولتمند گفت: بیشتر مردم می خواهند خوشبخت باشند، اما نمی دانند جویای چیستند. پس ناگزیر بی آنكه هیچگاه آن را یافته باشند می‌میرند. حتی اگر آن را بیابند، چگونه آن را تشخیص بدهند؟ آنها دقیقاً‌ مانند جویندگان دولتمند. به راستی می‌خواهند دولتمند شوند. اما اگر بی درنگ از آنها بپرسی چقدر می‌خواهند در سال بدست آورند، بیشتر شان قادر به پاسخ گفتن نیستند. 

اگر ندانی به كجا می‌روی، معمولاً‌ به جایی نمی‌رسی
این از نظر جوان كاملاً مفهوم بود. به طرزی خلع سلاح كننده ساده، به فكر افتاد چرا هرگز پیش از این به آن نیندیشیده بود.
جوان پرسید: «آیا شما همیشه خوشبخت بوده‌اید؟»
دولتمند: «ابداً، زمانی بود كه یكسر نكبت با ر بودم . اندیشه خودكشی نیز به سرم زد اما آنگاه من نیز دولتمند پیری را ملاقات كردم كه تقریباً ‌همین چیزهایی را به من آموخت كه امروز به تو می‌آموزم. نخست بسیار شكاك بودم، نمی‌توانستم باور كنم كه این نظریه در مورد من كارگر افتد. اما چون همه چیز را ازموده بومد و هنوز ناموفق بودم و چون چیزی را از دست نمی‌دادم، مشتاق بوم كه بیازمایمش. سی ساله بودم و احساس می‌كردم عمرم را به هدر می دهم گویی همه موهبتها از دستم می‌گریختند.
چندی نگذشت كه ان گونه تفكر را آغاز كردم به عبارت دیگر انقلابی در ذهنم پدید آمد. تقریباً چندی پس از اینكه با خود تكرار كردم.

 هر روز از هر جهت، بهتر و بهتر می‌شوم

فصل سیزدهم : حكایت یادگیری بیان خواسته‌ها در زندگی
دولتمند كاغذی به جوان داد و گفت:
هرچه را كه از زندگی می‌خواهی بنویس. باید دقیق باشند»
رؤیایت چیست؟ از چه چیز راضی خواهی شد؟ این بسیار مهم است كه همه جزئیات نوشته شوند. هرچه تصویرت دقیق‌تر باشد، مجالهای تجلی آنها بیشتر خواهد بود. جزئیات بسیار مهمند، اندیشه هایت كه به طوری اسرار آمیز و غیر منظره و به طور منظم تقویت می‌شوند، وقعیتهایی را پدید می‌اورند كه به آنها اجازه می‌دهدبه واقعیت تبدیل شود.
به خاطر داشته باشد «ایمان می تواند كوهها را جابجا كند» و سپس اهداف سالیان گذشته پیش خود را بر كاغذی كهنه به جوان نشان داد، كه امروز به بهتر شان رسیده بود. و بعد برای قدم زدن به باغ گل سرخ رفتند.

فصل چهاردهم : حكایت كشف اسرار باغ گل سرخ
دولتمند گل سرخی چید و به جوان داد: «باید هزاران بار این گل سرخ را بوئیده باشم با این حال هر بار تجربه‌ای تازه بدست آورده دادم. چون آموخته‌ام اكنون و اینجا زندگی می‌كنم نه درگذشته و نه در آینده!
مسئله تمركز است. این تمركز، كلید كامیابی در همة زمینه‌های زندگیست.
باید همه چیز را همانگونه كه هست ببینی. بیشتر مردم گویی در خوابند، گویی نمی‌بینند ذهنشان از خطاهاو شكستهایشان و از ترسهای آینده آكنده است.
گل سرخ مظهر زندگی است، خارهایش نمایانگر راه ترجبه‌اند، ما باید برای فهم زیبایی هستی تاب آوریم» هرچه ذهنت نیرومندتر باشد، مشكلاتت ناچیزتر خواهد نمود این منشأ آرامش درون است. پس تمركز كن.كه یكی از بزرگترین كلیدهای كامیابیست» و سپس به سوی خانه گام برداشتند.
دولتمند و جوان سرمیز شام نشتند.
جوان گفت: «دوست دارم كسب كار را شروع كنم، اما برای آغاز چگونه پول پیدا كنم؟ آه در بساطم نیست، بانكی را نمی‌شناسم كه وام بگیرم، وثیقه هم ندارم. صاحب هیچ چیز نیستم. جز یك اتومبیل بی ارزش!»
دولتمند گفت كه این را تكرار نكن، مردم اكثراً بیش از انكه بیازمایند، دست می كشند! در اوضاع وشرایطكنونی، برای رسیدن به هدفت، اگر واقعاً بخواهی برای گرفتن وامت چه می كنی؟»
جوان گفت: نظری ندارم.
دولتمند: «حتی اصلاً به خاطرت نمی‌رسد از دولتمندی كه تو را تشویق می‌كند پول بگیری؟
جوان بی درنگ گفت: آیا شما 25000 دلار پول به من قرض می دهید؟
دولتمند پول را به جوان داد او از شادمانی لبریز شد.
دولتمند گفت كه من این پول را به تو قرض نمی‌دهم بلكه می‌بخشم. روزی تو نیز باید آن را به كس دیگریبدهی،‌سالها پس از اكنون، كسی را خواهید دید كه در وضعیت امروز توست. از روی شهود او را خواهی شناخت. باید معادل ارزشی را كه امروز از این پول دارد به او بدهی.
پیر مرد بیرون رفت. جوان خود را تنها یافت. سرش آكنده از اندیشه‌ها و دستش سرشار از پولی كه دولتمند به او داده بود.

فصل 15: حكایت لحظه‌ای كه هریك به راه خود می رود
جوان برای مدتی دراز تنها نماند. مستخدم پایكتی در دست، از راه رسید: پاكت را به دست جوان داد و گفت: «سرورم این پاركت را به من محول كردند تا به شما بدهم. گفتند باید آن را در خلوت اتاقتان بخوانید. می توانید روزی دیگر را در اینجا بگذرانید. آنگاه باید بروید. این خواسته سرور من است. جوان از او تشكر كرد و بی درنگ به اتاقش رفت. به هر جهت، این بار احتیاطاً در را اندكی باز گذاشت…
پاكت با مومی قرمز به شكل گل رخ مهر شده بود. جوان لبه تخت نشست و به دقت مهر و موم را گشود. از آن رایحه لطیف گل سرخ می‌تراوید. وصیت نامة دولتمند آنی را بیرون كشید. وصیت نامه خارق‌العاده كه با دست و باحروف درشت شاهوار نوشته شده بود، گویی نفس می كشید و سرشار از حیات خود بود. نامه دست نوشته زیبای دیگری با جوهر سیاه نیز همراهش بود.
چنین خواند: «اینها آخرین درخواستهای منند. همه كتابهای كتابخانه‌ام را برای تو می‌گذارم. بعضیاً معتقدند كه كتابها یكسر بی ارزشند. بر این اعتقادند كه خود شان جهان را باز می‌سازند. و چون از دانشی كه دركتابها یافت می‌شود بهره‌یی نبرده اند، بدبختانه خطاهای نایكان خود را تكرار می كنند. به این طریق، وقت و ثروت هنگفتی را به هدر می‌دهند.
«از سوی دیگر، به تله اعتماد به هر آنچه كتابها می گویند نیفت. نگذار آنان كه پی شاز تو آمده اند به جای تو بیندیشند. فقط چیزی را نگاه دار كه فراسوی گذر زمان است.»
«از نخستین دیدارمان كوشیده‌ام مرواریدهای فرزانگی را كه توانسته‌ام در طول عمر درازم برچینم به تو برسانم. در این مدركف چند اندیشه را كه نمایانگر میراث معنوی من است خواهی یافت. می خوهم آنها ره بدست افرادی هرچه افزونتر برسانی. به مردم درباره رویارویی ما و اسراری كه آموخته ای بگو. اگرچه پیش از این كار، خودت باید آنها را بیازمایی. شیوه یی كه آزموده نشده و به اثبات نرسیده كاملاً فاقد ارزش است.»
«در طول شش سال دولتمند خواهی شد. در آن هنگام این آزادی را خواهی داشت كه برای تسهیم اینمیراث با مردم، گامهای لازم را برداری.»
«اكنون باید بروم گل سرخهانم منتظرند.»
بغض گلوی جوان را فشرد، و لحظه یی در سكوت نشست.
به سوی باغ دوید و دید كه دولتمند در نیمه راهی كنار بته گل سرخی دراز كشیده است. دستهای پیر مرد روی سینه اش بود و یك شاخه گل سرخ بدست داشت. چهره اش كاملاً آرام بود.

این کتاب نوشته آقای مارک فیشر هست
و اولین بار در ایران با ترجمه خوب خانم گیتی خوشدل ارایه شده است
این کتاب رو میتونید از شهر کتاب آنلاین بخرید
همچنین میتونید از فیدیبو نسخه الکترونیکی کتاب رو تهیه کنید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *